فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره
محمد کوچولومحمد کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

♥قصه های فاطمه ناناز و داداش محمد♥

عید قربان

سربلندی ابراهیم، آرامش اسمائیل، امیدواری هاجر، و برکت عید قربان را برای شما آرزومندیم، زندگیتان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه ی زمزم باشه   دوستان خوب نی نی وبلاگی ام عید همگی مبارک ...
23 مهر 1392

نوشته ای تقدیم به تو

سلام فرشته ی زیبای من. الان که خوابیده ای و صورت معصومت زیباتر تر از قبل شده دوست داشتم دلنوشته ای برای تو که بهترین مائده ی ملکوتی من هستی  بنویسم. قلب مامان فقط و فقط و فقط باش در کنارم. سالم و شاداب . با خنده های زندگی بخشت چراغ نیم سوی وجودم را به ماه آسمان هستی گره بزن تا با تو و دست در دست تو بهار را لبخند زنیم. مهتاب را گهواره ی نگاهت کرده ام تا همیشه چشمان زیبایت رو به بالا باشد.آنجا که فرشته ها از طبق عشق گل های باران می پراکنند. آنجا که خدا دستانش را دراز  کرده و نگاه رحمانی خویش را از سر لطف بر ما زمینیان افکنده و جهانی را در خدمت آدمی قرار داده است. که قدرش بدانیم و شکرش را بر کرانه ی قلبما...
19 مهر 1392

فاطمه و بازی هاش

من پینسس(  ترجمه می کنم : پرنسس ) کوشولو هستم. گُی گُی گویومد......کدوم گُی ترجمه" گل گل گل  اومد..... کدوم گل  فاطمه وقتی ادای یک معلم رو درمیاره این قیافه رو به خودش می گیره   عشق منی ماماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانی ...
17 مهر 1392

بدون عنوان

فاطمه وقتی سوار اسب میشه    این خانمه که پیش فاطمه ایستاده. دوست بسیار بسیار عزیزم حاجیه فاطمه خانومه که برام مثه خواهر می مونه. ما با هم هماهنگ شدیم که توی یه تاریخ بتونیم مشهد باشیم. خلاصه او از تهران و ما از شهر خودمون حرکت کردیم و مشهد در کنار هم بودیم. واقعا خوش گذشت. حالا برید عکسا رو ببینید. مامان نگاه...نگاه پاطنه( فاطمه) سوایه اسبه منم خوشحال از اینکه دخملی نترسیده و سوار شده. آفرین فاطمه ی نازنینم   هویااااااااااااااااااااااااا. پپـ......پاطنه بپـــــــــــــــــــ ( یعنی هورااااااااااااااا. فاطمه بپر...بپر)   میخوام بیم سوسویه مامانی فاطمه از خوشحالی بازی در پارک بادی  ...
14 مهر 1392

فاطمه کبوتر کوچک صحن باصفای امام رضا

  ما توی حرم باصفای رضوی که بودیم یه بار توی صحنی خانوادگی نشسته بودیم که فاطمه با همون زبان کودکی و شیرینش گفت: سَیام اما یضا( یعنی سلام امام رضا) اما یضادوست دایم( یعنی امام رضا دوستت دارم) منم در اون لحظه که اشک شوق توی چشام جمع شده بود هم از این زائر کوچولو فیلم گرفتم و هم عکس. حالا همون عکسا رو اینجا می ذارم تا خاطره اش برای همیشه واسه ی دخترم و خودمم و همه ی دوستام زنده بمونه فاطمه ...کبوتر کوچک صحن باصفای امام رضا ...
12 مهر 1392

بدون عنوان

باز هم یک روز دیگه و وقت نوشتن خاطره ی تو دخملی نازم   امروز مربی مهد کودکت منو  توی جایی دید و بعد از کلی حرف زدن بهم گفت توی مهد کودک فاطمه کوچولو از همه ی بچه ها آرومتر و با انظباط تره. واقعا با دیدنش وقتی میاد مهد ما مربی ها خوشحال میشم. توی پسرها هم آقا حسین کوچولو منم در اون لحظه و تمام لحظات از داشتن این فرشته کوچولوی عزیز خییییییییییییییییییییییلی خوشحال شدم که فقط در اون لحظه خدا رو شکر کردم.     ...
11 مهر 1392

فاطمه و شاهچراغ و شیراز

فاطمه و شهر شیراز .... شهر شعر و ادب و زیبایی ای جااااانم. قربون اون ژستای دلربات بره مامان     مامانی دوس ندایم اینجا بشینم. بهیم پاک بازییییییییییی     مامانی مننون بیام اسبابازی خَیدی       توی پست بعدی بقیه ی عکسای این جوجوی ناز مامان رو میذارم ...
11 مهر 1392
1